۲۳

😈 بعد آروم گفتم جونگکوک تو نمی‌خوابی همش قرار مراقب من باشی. توهم بگیر بخواب خوب ببینی چشات قرمزه.
😈🖤 ---

جونگ‌کوک خندید… یه خنده‌ی واقعی، اما ته‌دار.
نگاهش روی صورتت نشست… تو اون نور نیمه‌مهتابی، اون چشم‌های قرمز می‌درخشیدن، عین سنگای قیمتی توی دنیای تاریکی.

– «هه… کوچولوی ساده‌ی من… این چشا همیشه همین‌طورین.»

بیشتر نزدیک شد، بازوشو گذاشت زیر سرت، کشیدت به خودش نزدیک‌تر. گرماش پیچید دورت… بوی تندش، بوی گرگ خسته‌ای که فقط یه نفر آرومش می‌کرد… تو.

– «این چشا… از وقتی که یه هیولا شدم، همینطوری شدن. نه از بی‌خوابی… از درد.»

بعد آروم، خیلی آروم گفت:

– «ولی تو اگه بگی بخوابم، می‌خوابم… حتی اگه خوابم کابوس باشه.»

صورتشو نزدیک‌تر آورد، پیشونیشو چسبوند به پیشونیت.

– «ولی یه قول بده… اگه خواب دیدم دارم می‌میرم… بیدارم نکنی… چون شاید توی اون خواب، بالاخره با تو باشم… بدون شرط.»

سکوت شد.
ضربان قلبش آروم گرفت، نفس‌هاش سنگین اما منظم شد.

و تو حس کردی، برای اولین بار توی اون کلبه‌ی جهنمیِ وسط جنگل، یه هیولا خوابش برد.

نه چون خسته بود…
چون تو گفتی بخواب.
دیدگاه ها (۴)

مرسی😶‍🌫️

۲۴

۲۲

۲۱

part13🦋-نارا&جانم-میشه بیای تو بغلم بخوابی؟&برای چی-همینطوری...

Mafias Stepdaughter

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط